سید شهیدان اهل قلم سیدمرتضي آوینی اُنسي ديرينه با شهدا داشت، آن شب در معراج شهداي اهواز، قرآن خواند و تا صبح گريست. براي رفتن عجله داشت، روز بعد به ميدان مين در منطقه ی فكه رفتيم. پيكر شهيدي بر روي زمين بود. گوشي بيسيم به گوشتهاي آبشدهاش چسبيده بود. آن روز مدام ميگفت:«بچهها! ميخواهيم برويم قتلگاه ، نه؟»
مقتل شهداي والفجر 1 انتظارش را ميكشيد. خودش ميدانست كه او را پذيرفتهاند، بايد بار سفر را ببندد. دوست داشت حتي در عالم رؤيا شمشير امام علي علیه السلام را ببيند، به قتلگاه نزديك شد آن جا كه 50 نفر دست در دست يك ديگر به شهادت رسيدهاند. دوستي با خنده گفت: «قتلگاه هم شبيه همين تپهها و گودالهاست! همينجا مصاحبه را بگير» سيد خسته ی عشق بود، با صبوري پاسخ داد: «نه اصغر جان! ميگرديم تا قتلگاه را پيدا كنيم.» سرانجام قتلگاه را يافت، و از همان جا پركشيد. ساخت فيلم بهانهاي بود براي او، دلش هواي رفتن داشت.
ياد و خاطره سيد شهيدان اهل قلم ، سيد مرتضي آويني را گرامي ميداريم ...















