این سبکبالان که تا عرش خدا سر می گشند .
آفتاب وصل را چون صبح در بر می کشند .
فصل دیگر می گشایند از آفتاب کربلا .
عشق را با جوهر خون نقش دیگر می گشند
خوش آمدید ...
یاهو ...

یاهو ...

شوق تمنا – کمال انقطاع

... دیگر نمی خواهم زنده بمانم . من محتاج نیست شدنم . من محتاج توام . خدایا ! بگو ببارد باران ؛ که کویر شوره زار قلبم سالهاست که سترون مانده است . من دیگر طاقت دوری از باران را ندارم .

خدایا ! دیگر طاقت ماندن ندارم ، بگذار این خشک زار وجودم ، این مرده قلب من دیگر نباشد ! بگذار این دیدگان دیگر نبینند . بس است هر چه دیده اند . بگذار این گوشهای صم دیگر نشنوند . بس است هر چه شنیده اند . بگذار این دست و پا ها دیگر حرکت نکنند . بس است هر چه جنبیده اند .

خدایا ! وست دارم ، تنهای تنها بیایم ، دور از هر کثرتی ؛ دوست دارم گمنام گمنام بیایم ، دور از هر هویتی .

خدایا ! اگر بگویی : لیاقت نداری ، خواهم کفت : لیاقت کدام یک از الطاف تو را داشته ام ؟!

خدایا ! دوست دارم سوختن را ؛ فنا شدن ، از همه جا جاری شدن ، به سوی کمال انقطاع روان شدن ... .

 

کتاب حرمان هور

"دست نوشته های شهید احمد رضا احدی"

http://sahebnews.ir/files/uploads/2013/12/book-big-050217013450-032.jpg

موضوعات مرتبط: شهداء، کرامات شهداء، مناسبتی