این سبکبالان که تا عرش خدا سر می گشند .
آفتاب وصل را چون صبح در بر می کشند .
فصل دیگر می گشایند از آفتاب کربلا .
عشق را با جوهر خون نقش دیگر می گشند
خوش آمدید ...

خرمشهـر ، ای سـرودِ روشـنِ بـارانـی ،

سلام بـر شقـایقهـای نگاهـت ،

که شکوفـه ها را ، بـه دلهـای گـُر گرفتــه پیــونـد مـیزنــد...

سلام بـر غـربتِ لحظه هـای نیـایشت .

سـلام بـر سرخـی خـاطرات و خلـوصـت .

سـلام بـر تنهـایی لحظـه های آسمـانی شـدنت .

سلام بـر خـاکـریزهـایی کـه در سکـوت

پـا بـه پـای راز و نیـاز شبـانـه ات اشک مـی ریختنــد .

سـلام بـر تـو که غـریب بـودی و هنـوز هـم غبـارِ غـربت ،

دیـوارهـای تـرک خوردهء دلت را ،

از آنِ خـود کـرده اسـت ....